من بي تو تمام ميشوم و با تو تمام


ادامه مطلب
+تاریخ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲ساعت ۱:۲۸ ق.ظ نویسنده نیک اندیش |



ادامه مطلب
+تاریخ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲ساعت ۱۲:۵۲ ق.ظ نویسنده نیک اندیش |


امشب روی ابرام...از خوشحالی برگزاری جلسه‌ی رونمایی کتاب،از ذوقِ همسرجان،از تلاشش،نیت شفاف و قشنگش،دل مهربون و مناعت طبعش،از خوشیِ کنارش زندگی کردن...

امشب از بودن توی این جمع،از این ارتباطاتی که خدای بزرگ جلوی پامون گذاشته،از این فرصت و نعمت،بی نهایت سپاسگزارم...

سرشارم از شوق و شکر...

خدای مهربون،من یک عمر می‌خوام فقط برای تشکر از این نعمت‌ها...

+تاریخ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ نویسنده نیک اندیش |


زهی عشق زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا...

چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا...

+تاریخ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲ساعت ۲:۵۱ ق.ظ نویسنده نیک اندیش |



ادامه مطلب
+تاریخ سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲ساعت ۵:۷ ب.ظ نویسنده نیک اندیش |


نیمه‌شب، یک قدرتی به من میده.

به هوای شیرخوردن دخترک بیدارم،بلند شدم،خوراکی خوردم،آب خوردم،پسرک صدا زد که بیا حرف بزنیم!رفتم و توی اتاقش نشستم.

اینترنت رو روشن کردم‌تا خواب دخترک محکم بشه‌.تلگرام رو باز کردم،پادکست همزن رو باز کردم،عکس‌ها رو نگاه کردم و انگار اون قدرتِ دخترکِ نوجوان درونم شعله گرفت لحظه‌ای.

دخترکی که رهاس...از درد جای بخیه بیمی نداره، از سرفه های دخترک ۲۶ روزه حس خاصی نمی‌گیره و بمب شور و نشاط و عشقه...

دخترکِ رها و قوی درونم،بیا بغلم کن که بدجوری خسته‌م... به خودم می‌گم اینه؟یعنی من دوبار جراحی کردم و باز هم دارم به یک جراحی دیگه ای فکر می‌کنم که ۶ ماه تا یکسال ریکاوری بدن توش طول می‌کشه؟!

جقدر عجیب.چقدر تغییر جسمی پذیرشش برام سخته.

فردا می‌رم توی اتاق کلوپ و احتمال زیاد ثبت نام کنم.

چون به یک گروه احتیاج دارم...به یک گروه و تو!

یا من...یا من...یا من...

هرچه هستی باش!اما باش!

+تاریخ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲ساعت ۲:۱۰ ق.ظ نویسنده نیک اندیش |